تعطیلات خود را چگونه گذراندیم.
٢٦/٠٥/٩٢ عزیز دلم می خواستیم تو این تعطیلات بریم ارومیه،اما جور نشد و به خاطر پروژه بابایی که دقیقا وسط تعطیلات افتاده بود نتونستیم بریم.اما تو خونه موندن هم بد نشد و یه استراحت حسابی و البته زودگذری شد.چهارشنبه هم عروسی پسر دایی بابایی بود و اونجا بودیم . عم ر من خیلی همه کارهات شیرینه ولی من همه را نمی تونم،البته خیلی هاش هم یادم میره بنویسم .اما تو عروسی يوسف اولش خوابت می اومد و بغل من بودی و زیر چشمی به همه نگاه می کردی.اما تا آهنگ مورد علاقه ات پخش شد چشات برق زد و خودت را انداختی پایین که بری وسط .خيلي هم ناز رقصيدي و بيشتر چرخيدي كه بهت شاباش دادند .آخر سر پولهايي كه دستت بودن را...