اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

الیناگلینا

تعطیلات خود را چگونه گذراندیم.

   ٢٦/٠٥/٩٢ عزیز دلم می خواستیم تو این تعطیلات بریم ارومیه،اما جور نشد و به خاطر پروژه بابایی که دقیقا وسط تعطیلات افتاده بود نتونستیم بریم.اما تو خونه موندن هم بد نشد و یه استراحت حسابی و البته زودگذری شد.چهارشنبه هم عروسی پسر دایی بابایی بود و اونجا بودیم . عم ر من خیلی همه کارهات شیرینه ولی من همه را نمی تونم،البته خیلی هاش هم یادم میره بنویسم .اما تو عروسی يوسف اولش خوابت می اومد و بغل من بودی  و زیر چشمی به همه نگاه می کردی.اما تا آهنگ مورد علاقه ات پخش شد چشات برق زد و خودت را انداختی پایین که بری وسط .خيلي هم ناز رقصيدي و بيشتر چرخيدي كه بهت شاباش دادند .آخر سر پولهايي كه دستت بودن را...
28 مرداد 1392

دختر نگو بلا بگو

  چهارشنبه شب افطاري خودمون بود.قرار بود روز تعطيل يعني سه شنبه باشه اما مادر بزرگم ما و مامان اينا را دعوت كرد و چون مهمونهاش زياد بود و همه را دعوت كرد بود، ما مجبور شديم كنسل كنيم و علي رغم ميلم(چون تعطيل نبودم) به فردا موكول كرديم.سه شنبه ژله ام را درست كردم و خريد هام هم انجام شده بود .چهارشنبه كه 3:30 برگشتم خونه،آستينام و زدم بالا و كار كردم تا دم افطار به زور جمع و جور شد .خلاصه كه تا شب ساعت 12 در حال پذيرايي بوديم. واقعا خسته شده بودم اما خوش گذشت.تو هم كلي با صبا شلوغ كردي و خوش گذروندي.كلا چه جايي بريم چه كسي بياد خونمون تو ديگه منو نمي شناسي اصلاً‌ سمت من نميايي.(مگه اينكه دستشويي داشته ...
16 مرداد 1392

مرداد ماه

  مرداد ماه، ماه خوبی واسه مامان و بابا . تاریخ عقد:         ٠٢/٠٥/٨٥ تاریخ جشن عقد کنون:    ٢٠/٠٥/٨٥ تاریخ عروسی:     ٠٤/٠٥/٨٦   شب عقدمون مهمون بابايي بوديم طبق روال گذشته كه قرار گذاشتيم شب سالگرد ازدواجمون را بريم هتل بزرگ شام بخوريم .ايندفعه هم براي سومين بار با شما رفتيم .امسال از پارسال خانوم تر بودي و مودب نشسته بودي و مثل پارسال بدو بدو نمي كردي و سرجات نشسته بودي.قربون اون خانوميت بشم من. بعد از اينكه شام خورديم رفتيم شهر بازي و تو مثل هميشه جرات نكردي سوار چيزي بشي فقط به بچه هايي كه سوار تاب شده بودند نگاه مي كردي و مي خ...
8 مرداد 1392
1